روز عيد فطر فقيرى نزد شيخ جعفر آمد و گفت: زكات فطره به تو دادند، به ما بده؟ گفت: زكات به من دادند همه را به فقرا دادم و چيزى نمانده، گفت: دست بكن تو جيبت بده، آقا شيخ گفت: واللّه ندارم. دهانش را پر از آب كرد، و به صورت شيخ انداخت. شيخ هم سريع دستش را از… بیشتر »
آرشیو برای: "مهر 1391, 17"
عطاء سلمى مى گويد مدتى طولانى بر ما گذشت در حالى كه از باران محروم بوديم، گروهى جهت طلب باران به جانب بيابان حركت كرديم ناگهان كنار قبرستان به سعدون مجنون برخورد نموديم، سعدون كه از ميان جمع مرا مى شناخت به من نظرى دقيق انداخت و گفت: عطا امروز روز حشر… بیشتر »