پیوند: http://www.erfan.ir/54419.html
در روايت آمده:
جوانى از انصار خوف و خشيت خدا بر او غالب شد، به گونه اى كه اين ترس وى را در خانه محبوس كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله نزد او آمد و بر او وارد شد در حالى كه او مى گريست. پيامبر او را در آغوش گرفت و او در آغوش پيامبر جان به جان آفرين تسليم كرد.
از حالات يكى از خائفان نقل شده:
چهل سال سر به جانب آسمان برنداشت، تا روزى روى به آن جانب كرد، چنان منقلب شد كه از پاى افتاد و جراحتى بر شكمش رسيد، شبها دست به بدن خود مى كشيد از ترس اينكه مبادا مسخ شده باشد و اگر مردم به بلايى دچار مى شدند و بادى يا رعد و برقى به آنان مىرسيد؛ مى گفت: اين به خاطر من است، اگر مى مُردم، اين مردم از اين همه مصيبت خلاص مى شدند.
در احوالات اويس آمده:
در مجلس وعظ حاضر مى شد و از سخنان گوينده مى گريست، چون نام آتش مىشنيد فريادى مى زد و برمى خاست و شروع به دويدن مى كرد و مردم از پى او روان مى شدند و فرياد مى زدند: ديوانه، ديوانه.
روايت مهمى از رسول خدا صلى الله عليه و آله به اين مضمون رسيده:
آن گاه كه خداوند عزيز، خلق اولين و آخرين را در وعدهگاه روز معلوم جمع كند، ناگهان صدايى برخيزد كه دورترين مردم، همچون نزديكترين آنان بشنود و آن صدا اين است:
اى مردم! من زمانى كه شما را آفريدم ساكت بودم، پس امروز شما ساكت شويد و به من گوش فرا دهيد؛ اين است و جز اين نيست كه، اينك اعمال شماست كه به شما باز مى گردد؛ ايها الناس! من نسبى قرار دادم و شما هم براى خود نسبى قرار داديد، پس نسب مرا پست داشتيد و نسبت خود را بالا برديد؛ من گفتم:
گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شما است و شما از پذيرفتن اين حقيقت سرباز زديد و گفتيد: فلان، پسر فلان و فلانى از فلانى ثروتمندتر است!
پس امروز من هم نسب شما را پست گردانم و نسب خود را بالا برم، كجايند پروا پيشگان؟ پس براى آنها پرچمى برافراشته شود و آنان به دنبال آن به سوى منازل خود براه افتند و بدون حساب داخل بهشت شوند .
آرى، پروا پيشگان كه متقيان هستند، خوف و رجا و دورى از حرام و اجراى واجبات از لوازم تقواى آنان است و حق است كه بى حساب وارد بهشت شوند، بهشت جزاى عشق آنان به حضرت حق و خوف ايشان از مقام خداست و براى عاشق جايى جز بهشت و حالى جز حال رضايت حضرت يار نيست.