پیوند: http://www.erfan.ir/49518.html
در زمان «منصور بن عمار» كه از زمره عارفان و اهل حال بود ثروتمندى مجلس معصيتى آراست، چهار درهم براى خريد وسائل پذيرايى به غلامش داد و او را روانه بازار كرد.
غلام در راهى كه به سوى بازار مى رفت به مجلس منصور بن عمار گذشت، گفت: بايستم و گوش فرا دهم كه منصور بن عمار چه مى گويد؟ شنيد منصور براى فردى تهى دست از مجلسيان خود چيزى طلب مى كند و مى گويد: كيست كه چهار درهم انفاق كند تا چهار دعا در حق او كنم؟ غلام پيش خود گفت: چيزى بهتر از اين نيست كه چهار درهم را به جاى خريد طعام و شراب براى اهل معصيت به او دهم تا در حق من چهار دعا كند.
چهار درهم را به منصور پرداخت و گفت: چهار دعا در حق من كن. منصور گفت: به چه امورى نسبت به تو دعا كنم؟ دعايت را بيان كن. گفت: اول: دعا كن كه خدا مرا از اسارت بندگى و بردگى نسبت به اربابم آزاد كند. دوم آن كه: خواجه مرا توفيق توبه عطا فرمايد. سوم آن كه: عوض اين چهار درهم انفاق شده را به من عطا كند. چهارم آن كه: مرا و خواجه ام و اهل مجلس خواجه ام را مورد آمرزش قرار دهد.
منصور، چهار دعا كرد و غلام با دست تهى به سوى خواجه بازگشت.
خواجه گفت: كجا بودى؟ غلام گفت: اى خواجه، چهار درهم دادم و چهار دعا خريدم. خواجه گفت: چهار دعا كدام است؟ غلام گفت: دعاى اول اين كه: از قيد بردگى آزاد شوم. خواجه گفت: تو در راه خدا آزادى. دوم آن كه: تو اى خواجه توفيق توبه از گناه يابى. خواجه گفت: توبه كردم. سوم آن كه: خدا عوض چهار درهم را به من عطا فرمايد. خواجه چهار درهم به او داد. چهارم آن كه: خداى مهربان من و تو و اهل مجلس را بيامرزد. خواجه گفت: آنچه بر عهده من بود بجا آوردم، آمرزش من و تو و اهل مجلس از عهده من بيرون است. خواجه شبانه در عالم رؤيا صداى هاتفى را از جانب حق شنيد كه: اى بنده، تو با اين فقر و مسكنت به وظيفه خود رفتار كردى، حاشا به كرم ما كه با وجود كرم بى پايان به وظيفه خود عمل نكنيم، ما تو را و غلامت و تمام اهل مجلس را آمرزيديم.