«عطار» در منطق الطير روايت مى كند:
«شبى حضرت روح الامين در سدرة المنتهى قرار داشت، شنيد از جانب خداى مهربان نداى لبيك مى آيد، ولى ندانست اين لبيك در جواب كيست. خواست شايسته شنيدن لبيك را بشناسد، در تمام آسمان و زمين كسى را نيافت. ملاحظه كرد از پيشگاه حضرت حق پياپى جواب لبيك مى رسد.
دوباره نظر كرد اثرى از چنان بنده اى كه سزاوار مقام جواب باشد نيافت، عرضه داشت: الهى، مرا به سوى بندهاى كه پاسخ ناله اش را مى دهى راهنمايى كن.
خطاب رسيد: به خاك روم نظر انداز. نظر كرد ديد بت پرستى در بتخانه روم در حالى كه چون ابر بهار مى گريد بتش را صدا مى زند.
جبرئيل از مشاهده اين واقعه در جوش و خروش آمد، عرضه داشت: حجاب از برابرم برگير، كه چگونه است كه بت پرستى بت خود را ستايش مى كند و او را به زارى مى خواند و تو از روى لطف و رحمت جوابش را مى گويى، خطاب رسيد:
بنده ام دلش سياه شده به اين خاطر راه را گم كرده، ولى چون مرا از كيفيت راز و نيازش خوش آمد جواب مى گويم و به پاسخش لبيك مى سرايم تا به اين وسيله راه را پيدا كند. در آن هنگام زبان او به خواندن خداى مهربان گشوده شد!!» .