صاحب تفسیر تسنیم گفت: مشکل ما این است که حوزه علمیه ما در عین حال که نور است از بحثهای کلامی محروم است، در صورتی که حوزه در گذشته علمای کلامی مانند شیخ طوسی، مفید و … تربیت کرده است.
به گزارش ایکنا، آیتالله جوادی آملی در پنجمین جلسه تفسیر سوره مبارکه «عبس» به موضوعاتی مانند اینکه آیات ابتدایی عبس و روی برگردانی از نابینا در شان پیامبر نیست؛ لزوم توجه بیشتر به علم کلام در حوزه، مدیون بودن حوزههای علمیه جهان به نجف و علمای برجسته آن مانند شیخ طوسی و علامه حلی، شرط اسلامی شدن دانشگاهها و … پرداخت.
متن سخنان آیتالله جوادی آملی، صاحب تفسیر تسنیم، به شرح زیر است:
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
﴿عَبَسَ وَ تَوَلَّي (۱) أَنْ جاءَهُ الْأَعْمي (۲) وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّي (۳) أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْري (۴) أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى (۵) فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّي (۶) وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّي (۷) وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعي (۸) وَ هُوَ يَخْشي (۹) فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّي (۱۰) كَلاَّ إِنَّها تَذْكِرَةٌ (۱۱) فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ (۱۲) في صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ (۱۳) مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ (۱۴) بِأَيْدي سَفَرَةٍ (۱۵) كِرامٍ بَرَرَةٍ (۱۶) قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ (۱۷) مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ (۱۸) مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (۱۹) ثُمَّ السَّبيلَ يَسَّرَهُ (۲۰) ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ (۲۱) ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ (۲۲) كَلاَّ لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ (۲۳) فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ (۲۴) أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا (۲۵) ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا (۲۶) فَأَنْبَتْنا فيها حَبًّا (۲۷) وَ عِنَباً وَ قَضْباً (۲۸) وَ زَيْتُوناً وَ نَخْلاً (۲۹) وَ حَدائِقَ غُلْباً (۳۰) وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا (۳۱) مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ (۳۲)﴾.
سرّ تکرار اين آيات اولي براي اين است که بعضي از دوستان پيشنهاد دادند که بار ديگر روشن بشود. مشکل ما اين است که حوزه علميه ما در عين حال که نور است از بحثهاي کلامي محروم است. مرحوم مفيد متکلم توانمندي بود و شاگرد توانمندي مثل سيد مرتضيٰ تربيت کرد، او هم شاگرد توانمندي مثل شيخ طوسي تربيت کرد؛ اين سه بزرگوار بحثهاي کلامي مبسوطي دارند. اگر کلام رواج ميداشت آن تنزيه الأنبياء مرحوم سيد مرتضي که رابط بين آن استاد و اين شاگرد بود؛ يعني رابط بود بين آنچه را که از استادش مفيد ياد گرفت و آنچه به شاگردش شيخ طوسي ياد داد او يک حدّ وسطي بود آنچه که از استادش شيخ مفيد ياد گرفت و آنچه به شاگردش شيخ طوسي ياد داد در تنزيه الأنبياء به خوبي روشن کرد که ممکن نيست اين ضمير به پيغمبر برگردد ممکن نيست کسي که داراي خُلق عظيم است اين چند رذيلت را مرتکب شده باشد.
مرحوم سيد مرتضيٰ بحث تفسيري و کتاب تفسيري به آن صورت ننوشت، آنچه که در کتاب تفسيري منسوب به ايشان است همان عبارتهاي تنزيه الأنبياء است. در تنزيه الأنبياء اينها ثابت کردند که ذات مقدس حضرت از هر نقص و عيبي به تعليم الهي و تطهير الهی پاک منزه است، با چه اصراري سيد مرتضيٰ در تنزيه الأنبياء قداست پيامبر را در اينکه ممکن نيست او عبوس کرده باشد او روبرگردانده باشد ثابت کرد.[۱] همان مطالب عاليه سيد مرتضيٰ را که از استادش مفيد ياد گرفت و به شيخ طوسي ياد داد مرحوم شيخ طوسي در تفسير تبيان که در روزهاي قبل نقل شد بيان کرد، شيخ طوسي(رضوان الله عليه) هم مثل استادش و استادِ استادش، گرچه خودش مستقيماً هم از مرحوم شيخ مفيد بهره برد(رضوان الله عليهم) به جِدّ از طهارت وجود مبارک پيغمبر حمايت کرد و اين ضميرها را هرگز به پيغمبر ارجاع نداد.[۲]
مطلب ديگر نقشه هندسي که آن روز عرض کرديم يک چند ضلع دارد که همهاش رذيلت است، اين چند ضلع ديگري که فضيلت است اين نقشهاي که آن روز کشيده شده، بخش وسيعي از فضايل(پنج شش فضيلت) درباره آن اعمايي است که آمده و چند رذيلت است برای کسي که روبرگرداند. براي اينکه با اين مستکبر هماهنگ بشود و او را بپذيرد و وقت را براي او صرف کند ذکر شده؛ رذايل روبرگرداندن، رذايل آن سرمايهدار مُسرف مطرَفِ طاغيِ مستغني اينها را که جمع بکنيم يقين پيدا ميشود که اين ضميرها به وجود مبارک پيغمبر برنميگردد. اين مهندسي يعني اين نقشه را آن نوار را پياده کنيم، چند ضلع مشخص شد، پنج شش ضلع فضيلت است؛ يعني اعمي بودن او، ﴿لَعَلَّهُ يَزَّكَّي﴾ بودن او، ﴿يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْري﴾ بودن او، ﴿جاءَكَ يَسْعي﴾ بودن او، ﴿وَ هُوَ يَخْشي﴾ بودن او، اين نقشه چند ضلعي که پنج فضيلت دارد برای اوست. آن عبوس کردن او، آن تولي کردن او، اين ﴿عَنْهُ تَلَهَّي﴾ کردن او، رذايل است در يک ضلع. آن شخص مستکبر مستغني هم که ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغي ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَي﴾[۳] او هست، ﴿وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّي﴾ هم هست؛ آن وقت در کنارش بگوييم ﴿فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّي﴾. اين است که سيد مرتضي حوزه علمي يعني حوزه علمي، نه مثل قم که از کلام و فلسفه خارج است، حوزه علميه بغداد، حوزه علميه نجف که زير تربيت سيد مرتضي بود، او فقه ميگفت در کنار کلام، اصول ميگفت در کنار کلام، اصل کلام که پيغمبر کيست؟ نبوت يعني چه؟ ربط پيغمبر با خدا چيست؟ ربط پيغمبر با مردم چيست؟.
همه حوزههای علمیه جهان مدیون حوزه نجف هستند
بارها به عرض دوستان رسيد اگر ـ معاذ الله ـ خروجی نجف را از ما بگيرند تمام حوزههاي علميه شيعه سراسر جهان ميخوابد اگر ـ خداي ناکرده ـ بگيرند. براي اينکه کتب اربعه است مال نجف است، گرچه بخشي از آنها در بغداد تنظيم شد؛ ولي به هر حال شيخ طوسي بود که دو کتاب از کتب اربعه را نوشته، در حوزه نجف است، شاگرد نجف است، استاد نجف است، گرچه در بغداد فيضي برد، و کليني است به هر حال محصول نجف است، گرچه از ايران برخاست، صدوق ابن بابويه است محصول نجف است، گرچه از قم برخاست، اين کتب اربعه. بعد کتابهاي فقهي دقيق عميق علمي که مبناي ماست، مبسوط است مال اوست، نهايه است مال اوست، خِلاف است مال اوست، اينها از شيخ طوسي است. بعد از او شرايع محقق حلّي است که از نجف است بعد از مرحوم محقق صاحب شرايع کسی جرأت نکرد کتاب فقهي بنويسد. غالب فقهاي بزرگ که حشرشان با انبيا باشد! سعي کردند که يا شرايع را شرح کنند يا حاشيه بزنند شرايع را يا منابع و مواد شرايع را ذکر بکنند.
اگر مدارک است بخش وسيعي از شرايع است، اگر مسالک است بخش وسيعي از شرايع است. المدارک به علاوه مسالک، المسالک به علاوه مدارک، دو تايي جمع کامل شرح شرايع ميشوند. بعد علامه حلّي پيدا شد که شاگرد همين محقق است و کتابهاي او هم همينطور است، او يک قواعدي نوشته که يک شرح ندارد؛ بخش عبادات آن را فرزند بزرگوارش فخر المحققين شرح کرد، بخش معاملاتش را محقق ثاني صاحب جامع المقاصد شرح کرد که مرحوم شيخ انصاري در مکاسب مکرّر از جامع المقاصد ياد ميکند براي اينکه جامع المقاصد شرح مبسوط قواعد است در بخش معاملات، اگر جامع المقاصد به علاوه آن کاري که ايضاح القواعد پسر علامه، ايضاح القواعد به علاوه جامع المقاصد اين دو تايي شرح کامل القواعد است، اينها محصول نجف است. بياييد تا کاشف الغطاء برسيد(رضوان الله عليهم اجمعين) بعد به شيخ انصاري برسيد بعد به آخوند صاحب کفايه(رضوان الله عليهم) برسيد همه اينها خروجي نجف هستند.
اين خروجي نجف آيا براي اين است که به برکت حضرت امير است؟ آن «مما لا ريب فيه» است؛ ولي مدينه شش معصوم بالاتر از همه وجود پيغمبر در مدينه است چنين خروجي ندارد. عُرضه يعني عُرضه! وقتي سيد مرتضيٰ بيايد نجف خروجي آن اين است، وقتي کعب و ديگري را مدير و مدبّر حوزه علميه مدينه ميکنند خروجي ندارد. برکت در مدينه است، شش معصوم مخصوصاً پيغمبر آنجا آرميدهاند، چرا خروجي نجف را ندارد؟ سيد مرتضيٰ آمد مدير و مدبّر بود، عاقل بود، حکيم بود، فهيم بود.
تعبیر جالب بحرالعلوم در مورد سید مرتضی
خدا غريق رحمت کند مرحوم صاحب عمدة التفاسير و جامع التفاسير مرحوم بحر العلوم را! او کتابي دارد چهار جلدي به عنوان رجال تفسيری، منتها بحثهاي رجالي او نظير رجال نجاشي و اينها نيست بخش قابل توجهي شرح حال علما و حوزههاي علميه و مراجع است. اين بزرگوار يعني بحر العلوم در آن رجال تفسيريه خود، شرح حال مرحوم سيد مرتضيٰ را که ذکر ميکند. اولاً ميگويد وقتي خواجه طوسي ـ خواجه نصير ـ (رضوان الله عليه) نام سيد مرتضي را در درس ميبرد، ميگفت «قال السيد المترضي صلوات الله عليه». شاگردان تعجب ميکردند که شما چه طور بر سيد مرتضيٰ صلوات ميفرستيد؟ گفت آيه سوره مبارکه «احزاب» را براي آنها ميخواند که صلوات دو قسم است: يک قسمت را ذات أقدس الهي و ملائکه بر پيغمبر ميفرستند که ميگويند: ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ﴾،[۴] در همان سوره مبارکه «احزاب» خدا بر مؤمنين پاک صلوات ميفرستد: ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ﴾ فرمود خدا و پيغمبر بر مؤمنين صلوات ميفرستند. حالا ما آنجا نميرسيم حرفي ديگر است.[۵] اگر کسي سيد مرتضيٰ شد، اگر يک سخنراني مثل شيخ طوسي شد بله، ميگويد «قال السيد المرتضي صلوات الله عليه»، چون دارد به آيه سوره «احزاب» عمل ميکند. چون سوره «احزاب» گفته بود که ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾[۶] اين را کجا گفته؟ در همان سورهاي که گفته ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ﴾. منتها درجاتش، مراتبش، البته يقيناً فرق ميکند، ولي ميشود انسان به جايي برسد در پيروي از اهل بيت که خدا بر او صلوات بفرستد. همين بحر العلوم ميگويد وقتي سيد مرتضيٰ زمامداري حوزه نجف را بر عهده گرفت، چون وضع مالي او خوب بود، نوه آن داعي کبير بود که چندين سال در شمال حکومت ميکردند، نوه دختري آن بزرگوار بود که قبر آن بزرگوار داعي کبير در آمل است، اينها حمايت از زيديه ميکردند که البته بعد از اينکه تشيع رسمي شد و علويون آمدند کل ايران را گرفتند اينها هم کمکم مستهلک شدند.
اداره حوزه با وقف
اين سيد مرتضي وقتي وارد نجف شد مقداري مال اعم از زمين و مانند آن داشتند اين را وقف کردند، وقف را احيا کردند نه موقوفات را، يعني به جامعه فهماندند که چگونه وقف بکنند، وقف کردند که فلان مقدار زمين از روستايشان را طلبهها قلم بخرند، کاغذ بخرند، کتاب بخرند، لوازم التحرير بخرند، وسايل علميشان را تهيه کنند، وقف نکردند که آنجا آش بدهيد يا شير بدهيد، اين را همه ميدهند. اين را در پرانتز نگاه کنيد! (مرحوم محقق در شرايع وقتي که بحث خمس را ذکر ميکند اصلاً نام اينکه حوزهها از وجوهات تأمين بشود ندارد، حوزههاي عظيم آن روز با چه چيزي تأمين ميشد؟ با همين موقوفات که پيش اين و آن دراز نشود. يک قول به عنوان اينکه وجوه را بدهند به حوزه و اين و آن بدهند ندارد ايشان، قول به دفن است، قول به تحليل هست، قول به فلان هست، پنج شش قول نقل ميکند. اصلاً حوزهها با وقف اداره ميشد)، حالا اين پرانتز بسته.
غرض اين است که سيد مرتضيٰ درس را شروع کرد، در درس ديد که بعضيها میآيند «قربة الي الله» درس ميخوانند ميروند آن هم کار خوبي است؛ اما بعضيها پيگير هستند سؤال خوب؛ بهترين نعمت براي درس اشکال عميق علمي است، بعد از اشکال عميق علمي نوبت به سؤال علمي ميرسد. ديد که يکي دو نفر هستند که مرتب اشکالات خوبي ميکنند، مرتب سؤالات خوبي ميکنند. همين بحر العلوم(رضوان الله عليه) نقل ميکند که سيد مرتضيٰ با آن که اشکالات خوبي ميکرد سؤالات خوبي ميکردند، تلاش و کوشش ميکرد، ماهي دوازده دينار شهريه براي او معين کرد، آن ديگري ماهي هشت دينار براي او شهريه معين ميکرد، اين يکي که دوازده دينار به او شهريه ميداد شده شيخ محمد حسن طوسي، دو کتاب از کتابها اربعه را نوشت، آن يکي شده قاضي ابن البراج[۷] وگرنه او هم ميشد آقا شيخ محمد حسن ميشد امام جماعت يا امام جمعه که عائله پيدا کند و زندگي پيدا بکند و بتواند اداره کند، ميشود پيشنماز اينجا و امام جمعه آنجا و امام جماعت آنجا ديگر، اينکه بماند در حوزه علميه و استاد بشود و شاگرد تربيت کند که نيست. مديريت يعني مديريت! نخبهپروري يعني اين. سيد مرتضيٰ بود شيخ طوسي را تربيت کرد او هم فهميد که چگونه حوزه را اداره کند از آن طرف قاضی ابن البراج را تربيت کرد او هم فهميد به اينکه چگونه تربيت کند.
نتیجه کم توجهی به کلام
غرض اين است که سيد مرتضيٰ تربيتهاي مديريت شهريهای او يکجا بود و تدبير و تفسير و تعليم کلام طوري ديگر بود اين حرفهايي که در تفسير از ايشان نقل ميکنند اين همان تنزيه الأنبياء ايشان است، تنزيه الأنبياء يک رسالهاي است کلامي. اگر کلام در حوزه رايج بود ما براي اين مرجع ضمير تقريباً سه چهار روز معطل نميشديم، براي اينها روشن بود «بين الرشد» بود. ببينيد از آسمان، از عرش، اينطور تند و تيز حمله بکند به پيغمبر؟ ميشود پنج فضيلت براي او: اعمي بودن يک، ﴿جاءَكَ يَسْعي﴾ بودن دو؛ ﴿وَ هُوَ يَخْشي﴾ سه؛ ﴿لَعَلَّهُ يَزَّكَّي﴾ چهار؛ ﴿أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْري﴾ پنج. پنج فضيلت براي اين سائل ذکر ميکند در قبالش يک مستغني که ﴿إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغي ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَي﴾[۸] ذکر بکند، بعد بفرمايد حالا دين تو را قبول نکرد تو آسيب نبين ﴿وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّي﴾؛ آن وقت تو وقت براي اين صرف بکني و او را عبوس کني، از آسمان به دست فرشتهها اين همه نقد بيايد؟ اين اصلاً شدني نيست.
اين است که وقتي حوزه، حوزه کلامي شد و اصول دين در دست اينها بود ديگر روشن است که مرجع ضمير به چه چيزي برميگردد، وگرنه ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ ٭ فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ ٭ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ﴾ از بالا تا پايين اين همه حرفهاي تند و تيز عليه پيغمبر بيايد؟ با اينکه قبلاً اين آيه نازل شد که ﴿إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾[۹] در برابر اين همه فرشتهها، آبروي پيغمبر را ببرد که چرا اين کار را کردي؟ اينطور بود، آنطور بود. شما پنج فضيلت براي آن اعمي ذکر ميکني، دو تا رذيلت غير قابل قبول برای اين مستغنی مستنکبر ذکر ميکني، بعد پيغمبر را به عنوان عبوس؛ با اينکه ﴿بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾[۱۰] است. اين ابن مکتوم مؤمن بود، آمده بود چيزي ياد بگيرد فرمود ﴿لَعَلَّهُ يَزَّكَّي﴾ که هست، ﴿أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْري﴾ که هست، شما او را عبوس ميکني اين را بيرون ميکني آن کسي که هيچ اثري ندارد بعد هم توطئه ميکند؛ آن وقت از عرش تا فرش همه ملائکه را با خبر ميکني که پيغمبر اين کار را کرد؟ شدني نيست، يعني شدني نيست!.
غرض اين است که اين روايتي هم که نازل شد «إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَة»[۱۱] براي همين است که فرمود ما اين مثال را هم داريم در فارسي آن روز هم گفته که ميگوييم «به در ميگوييم تا ديوار گوش بدهد» اين را عربها دارند غيرعربها هم دارند، در روايات ما هست که «إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ جَمِيعُهُ عَلَی مَعْنَی إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةِ» يعني به تو ميگويم، ولي او بايد گوش بدهد اينطور آبروي پيغمبر را در برابر همه فرشتهها ببرد که چه؟ آن هم بگويد که ﴿وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّی﴾ يعني او هم که گوش نميدهد بله، ولي حالا گوش نداد نداد، درست است؛ او را هم ميداني که گوش نميدهد آن مستکبر هم اينطور است.
غرض اين است که اگر کسي نبوت را بداند نبوت «ما هي»؟ و بداند که دائماً در مشهد و محضر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است و اصلاً خداي سبحان به عمر او قسم ميخورد، ميگويد به جان تو قسم! اين جان به قدري طيّب و طاهر است که خدا ﴿لَعَمْرُكَ﴾[۱۲] اين عَمر همان عُمر است؛ منتها در کتابهاي ادبي ملاحظه کرديد که اين «ضمّه» سنگين است، تلفظ کلمه «مضموم» سخت است؛ لذا در قسم بجاي عُمر ميگويند عَمر، وگرنه اصلش عُمر است، تخفيفاً در قسم اين «ضمّه» به فتحه تبديل ميشود قسم به جان تو اينها اين چنيناند و اين چنيناند. اين جان اين قدر عزيز ميشود که خدا به آن قسم بخورد دوستانه، آن وقت او چنين کاري انجام ميدهد؟ بنابراين اين «إِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةِ» که نازل شده است، همين است؛ اين بخشهاي مربوط به آن است.
فرمود: ﴿قُتِلَ الْإِنْسانُ﴾ يعني مرگ بر انسان، کدام انسان؟ يعني همين انسانهايي که ﴿وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّي﴾ و مانند آن است. فرمود مرگ بر اينگونه از افراد، چرا؟ براي اينکه چه چيزي باعث کفر اينها شد! اينها اين تابلوي خلقت را به اين زيبايي ميبينند و کور هستند. ببينيد بعد از اينکه فرمود: ﴿أَ فَلاَ يَنظُرُونَ إِلَي الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ ٭ وَ إِلَي الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ ٭ وَ إِلَي الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ﴾[۱۳] مگر نگاه نميکنند؟ آنها مگر نگاه نميکردند؟ اينها اهل نظر بودند نه بصر؛ بعد ميفرمايد اينها کور هستند: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ﴾.[۱۴] اينکه ما اصرار داريم دانشگاه بايد علم ديني بشود آدم میشود يک تابلوی سه در چهار را میبيند آن وقت پی به نقاش ميبرد، اين عظمت خلقت زيبا و محير العقول را ببيند و آفريدگارش را پي نبرد؟ کور است. اينکه خدا به اين مردم جاهلي عرب ميگفت که ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ﴾ اينها کَر و کورند به چه مناسبت کر و کورند؟ فرمود چرا کوه را نميبينيد؟ آنها کوه را ميديدند. فرمود شما کور هستيد، کسي تابلو را ببيند، نقاش را نبيند، کور است. دانشگاههاي ما که بايد اسلامي بشود الآن لاشه علوم در دانشگاهها تدريس ميشود؛ زمينشناسي داريم، درياشناسي داريم، صحراشناسي داريم، خداشناسي نداريم؛ اما در هنرکدهها يک تابلو را که ميبينند، فوراً از نقاش حقشناسي ميکنند، اين است که قرآن ميفرمايد اينها کور هستند، اين است که ميفرمايد مرگ بر اين انسان! اين نقش به اين زيبايي را ميبيند؛ اما پي به نقاش نميبرد. وقتي دانشگاهها اسلامي ميشود که علم، علم ديني باشد نه لاشه دانش تدريس بشود.
درباره انسان حالا اينجا ذکر کرد، فرمود مگر يک قطره آب بيشتر بود؟ اين در بخش پايان سوره مبارکه «القيامة» گذشت که ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى﴾؛[۱۵] اينجا هم ميفرمايد که خود انسان را نگاه کنيد ﴿مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾ چرا انسان را نميبينيد؟ اينها انسان را نميبينند، چيست؟ در سوره مبارکه «واقعه» فرمود پدر ممني است نه خالق؛ کار پدر امناء است، «امناء» يعني «نقل المني من موضع الي موضع آخر»، ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ﴾[۱۶] کار پدر امناء است، کار ما خلقت است، ما يک قطره را لؤلؤ لالا در ميآوريم. الآن صدها دانشگاه نه تنها دانشکده، درباره بدن انسان کار ميکنند، هنوز بسياري از بيماريها کشف نشده، بسياري از داروها کشف نشده، فقط يک قطره آب که بيشتر نبود، اين است که در بخش پاياني سوره «القيامة» دارد ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى﴾ که خوانديم؛ اينجا هم فرمود مگر نميبينند که ﴿مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ ٭ مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ﴾ يک قطره آب ميشود اينطور؟ آن هم تازه بدن، آن ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾[۱۷] که حساب ديگري است، اگر کسي انسان را ببيند، آفريدگار انسان را نبيند، کور است. اگر فرمود: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ﴾؛[۱۸] ﴿فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾[۱۹] با اينکه فرمود چرا کوه را نميبينيد؟ چرا شتر را نميبينيد؟ چرا آسمان را نميبينيد؟ چطور شما يک صفحه سه در چهار را ميبينيد فوراً از نقاش حمايت ميکنيد، تقدير ميکنيد، میگوييد نقاش کيست؟ اين نقش عظيمي را که خدا آفريد، شما نميبينيد؟
شرط اسلامی شدن دانشگاه
دانشگاه وقتي اسلامي ميشود که دانش اول و آخرش باشد و چه کسي آفريد؟ براي چه چيزي آفريد؟ آن وقت چنين دانشگاهي سلمان و اباذر در ميآيد، نه اينکه اولش چه کسي آفريد را کنار بگذاريم و براي چه چيزي آفريد را کنار بگذاريم. لاشه دانش را بحث بکنيم ميشود زمينشناسي، بشود انسانشناسي، بشود ستارهشناسي؛ بله اين بينماز تربيت ميکند. اين است که خدا فرمود اينها کَر و کور هستند براي همين جهت است؛ اما به برکت خونهاي پاک شهدا که بايد ميوه طيّب و طاهر بدهد، دانشگاههاي ما مثل حوزه علميه خواهد بود؛ چه اينکه بسياري از اينها چنين هستند. اينها هم براي ما درس است، در پايان زيارتنامهها چه ميگوييم؟ ميگويم: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ»[۲۰] شما طيّب و طاهر شديد، کشور را پاک کرديد، کشور را باران پاک نميکند، خون پاک ميکند. از استعمار و ترامپها و مانند آنها اين آلودگيها و اين انجاس را باران پاک نميکند، فقط خون پاک ميکند «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ»، مگر باران قدرت دارد استکبار را پاک بکند؟ آن استحمار را پاک بکند؟ آن استذلال را پاک بکند؟ اين خون است که پاک ميکند.
بعد چون يک بخش را روايات دارد که عِدل قرآن فرمودند، يک بخشي هم خود قرآن. فرمود کشوري که خون داد پاک شد، وظيفه ما که در اين کشور پاک به سر ميبريم، چيست؟ ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾[۲۱] يکي قرآن است، يکي آن عِدل قرآن که معصوم فرمود. فرمود کشوري که خون داد پاک شد، قرآن ميگويد کشور پاک بايد ميوه پاک بدهد، ميوه پاک چيست؟ استقلال است، عظمت است، رونق توليد است، خودکفايي است؛ يعني واقعاً اين ايران بزرگ و ايراني بزرگوار اگر بيفتد در توليد ما ديگر از تحريم هراسي نداريم.
غرض اين است که طبق اين بيانات ائمه(عليهم السلام) که ما وقتي حرم مشرّف شديم زيارت ميکنيم ميگوييم «کَلامُکُم نُورٌ»[۲۲] درست است، اين را به ما گفتند بگوييد، ما هم اطاعت ميکنيم در «زيارت جامعه» و امثال جامعه ميگوييم «کَلامُکُم نُورٌ»؛ مثل اينکه ذات أقدس الهي قرآن را به عنوان: ﴿قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ﴾[۲۳] اين هم نور است آن هم نور است؛ آن نور ميگويد شهدا کشور را پاک ميکنند، اين نور ميگويد کشور پاک شده بايد ميوه پاک بدهد.
[۱]. تنزيه الأنبياء، ص۱۱۸ و ۱۱۹.
[۲]. التبيان في تفسير القرآن، ج۱۰، ص۲۶۸.
[۳]. سوره علق، آيه۶.
[۴]. سوره أحزاب، آيه۵۶.
[۵]. فوائد الرجاليه(للبحر العلوم)، ج۳، ص۸۸.
[۶]. سوره احزاب، آيه۴۳.
[۷]. الفوائد الرجالية(للسيد بحر العلوم)، ج۳، ص۱۰۴ و ۱۰۵؛ «و كان الشريف المرتضي(قدس اللّه روحه) أوحد زمانه فضلا و علما و فقها و كلاما و حديثا و شعرا و خطابة و جاها و كرما و غير ذلك و كان نحيف الجسم حسن الصورة، يدرس في علوم كثيرة و يجري علي تلامذته رزقا، فكان للشيخ ابى جعفر الطوسي أيام قراءته عليه كل شهر اثنا عشر دينارا و للقاضي ابن البراج كل شهر ثمانية دنانيرو كان قد وقف قرية علي كاغذ الفقهاء و…».
[۸]. سوره علق، آيات۶ و ۷.
[۹]. سوره قلم، آيه۴.
[۱۰]. سوره توبه، آيه۱۲۸.
[۱۱]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج۴، ص۱۱۵.
[۱۲]. سوره حجر، آيه۷۲.
[۱۳]. سوره غاشية، آيات۱۷ ـ ۲۰.
[۱۴]. سوره بقره، آيه ۱۸.
[۱۵]. سوره قيامت، آيه۳۷.
[۱۶]. سوره واقعه، آيات۵۸ و ۵۹.
[۱۷]. سوره حجر، آيه۲۹؛ سوره ص، آيه۷۲.
[۱۸]. سوره بقره، آيه۱۸.
[۱۹]. سوره بقره، آيه۱۷۱.
[۲۰]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج۲، ص۷۲۳.
[۲۱]. سوره اعراف، آيه۵۸.
[۲۲]. من لا يحضره الفقية، ج۲، ص۶۱۶.
[۲۳]. سوره مائده، آيه۱۵.
آیتالله جوادی آملی: حوزه علمیه آنطور که باید به «کلام» نمیپردازد/ شرط اسلامی شدن دانشگاهها