پیوند: http://www.erfan.ir/54656.html
اين فقير در ايام ولادت امام عصر (عج) براى تبليغ به بندرعباس، مركز استان هرمزگان رفته بودم، شب جمعه ى آخر مجلس بناى قرائت دعاى كميل بود.
من دعاى كميل را از حفظ در تاريكى مطلق مى خوانم و از اين نظر شركت كنندگان حالى خاص دارند.
لحظاتى قبل از شروع كميل، جوانى در حدود بيست ساله كه او را تا آن زمان نديده بودم نامه اى به دستم داد.
پس از كميل به خانه برگشتم، آن نامه را خواندم، برايم بسيار شگفت آور بود، نوشته بود: اهل اين گونه مجالس نبودم، سال گذشته اوايل ظهر يكى از دوستانم به من تلفن زد كه ساعت چهار بعد از ظهر به دنبال تو مى آيم تا با هم به جايى برويم. در ساعت مقرر آمد، داخل ماشين به او گفتم: قصد كجا دارى؟
گفت: پدر و مادرم به مسافرتى چند روزه رفته اند. خانه كاملًا خالى است، مى خواهم لحظاتى با هم باشيم. وقتى به خانه ى او رفتم به من گفت: دو زن جوان را دعوت كرده ام، هر دو در خانه هستند و آماده براى اينكه خود را در اختيار ما بگذارند، مرا به اطاقى فرستاد و خودش به اطاق ديگر رفت، وقتى آماده ى برنامه شدم به ذهنم آمد كه در پرده اى تبليغى مربوط به شما نوشته «شب جمعه دعاى كميل»، مى دانستم اين دعا از اميرالمؤمنين عليه السلام است ولى مجالس قرائت دعاى كميل را نديده بودم، در آن حالت شديد شيطانى، به شدت از اميرالمؤمنين شرمنده شدم، حيا و ترس تمام وجودم را گرفت، به شدت از خودم بدم آمد، از جا برخاستم، بدون اينكه با آن زن كمترين تماسى داشته باشم از آن خانه فرار كردم، حيران و سرگردان در خيابانهاى بندر پرسه مى زدم تا هنگام شب رسيد، به مسجد آمدم و در تاريكى جلسه پشت سر شما نشستم، از ابتدا تا انتهاى دعاى كميل با شرمندگى و سرافكندگى گريه كردم، از خدا خواستم زمينه ى ازدواج مرا فراهم آورد، علاوه از افتادن در لجن زار گناه حفظم نمايد.
دو سه ماهى گذشت به پيشنهاد پدر و مادرم كه به خواب نمىديدم با دخترى از خانواده اى محترم ازدواج كردم، دختر در سيرت و صورت كم نظير است و من اين نعمت را از بركت ترك گناه و شركت در دعاى كميل اميرالمؤمنين عليه السلام دارم، امسال هم همه ى شبها در اين مجلس شركت كردم و اين نامه را رقم زدم تا بدانيد اين جلسات چه سود سرشارى براى مردم بخصوص جوانان دارد!