زمانى كه جنگ خندق به پايان رسيد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه مراجعت كرد. هنگام ظهر امين وحى نازل شد و فرمان جنگ با يهوديان پيمان شكن بنى قريظه را از جانب حضرت حق اعلام كرد، همان وقت رسول اسلام مسلح شد و به مسلمانان دستور دادند: بايد نماز عصر را در منطقه بنى قريظه بخوانيد، دستور پيامبر انجام گرفت، ارتش اسلام بنى قريظه را به محاصره كشيد، مدت محاصره طولانى شد، يهوديان به تنگ آمدند، به رسول حق پيام دادند ابولبابه را نزد ما فرست تا دربارهى وضع خود با او مشورت كنيم.
رسول خدا به ابولبابه فرمودند: نزد هم پيمانان خود برو و ببين چه مىگويند.
ابولبابه وقتى وارد قلعه شد يهوديان پرسيدند: صلاح تو دربارهى ما چيست؟
آيا تسليم شويم به همان صورتى كه پيامبر مىگويد تا هرچه مايل است نسبت به ما انجام دهد؟ جواب داد: آرى، تسليم او شويد، ولى به همراه اين جواب با دست خود به گلويش اشاره كرد، يعنى در صورت تسليم بلافاصله به قتل مى رسيد، ولى از عمل خود پشيمان شد و فرياد زد: آه به خدا و پيامبر خيانت كردم! زيرا حق نبود اسرار را فاش و امر پنهان را آشكار كنم.
از قلعه به زير آمد و يكسر به جانب مدينه رفت، وارد مسجد شد، با ريسمانى گردن خود را به يكى از ستونهاى مسجد بست «ستونى كه معروف به ستون توبه شد» گفت: خود را آزاد نكنم مگر اينكه توبه ام پذيرفته شود يا بميرم، رسول خدا از تأخير ابولبابه جويا شد، داستانش را عرضه داشتند، فرمودند: اگر نزد من مى آمد از خداوند براى او طلب آمرزش مى كردم، اما اكنون به جانب خدا روى آورده و خداوند نسبت به او سزاوارتر است، هرچه خواهد درباره اش انجام دهد.
ابولبابه در مدتى كه به ريسمان بسته بود روزها را روزه مىگرفت و شبها به اندازه اى كه بتواند خود را حفظ كند غذا مىخورد، دخترش به وقت شب برايش غذا مى آورد و وقت نياز به وضو بازش مىكرد.
شبى در خانه ى ام سلمه آيه ى پذيرفته شدن توبه ى ابولبابه به رسول خدا نازل شد:
«وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» .
و گروهى ديگر به گناه خويش اعتراف كردند، عمل نيك و بدى را به هم آميختند، باشد كه خدا توبهى آنان را بپذيرد، همانا خداوند آمرزندهى مهربان است.
پيامبر به ام سلمه فرمودند: توبهى ابولبابه پذيرفته شد، عرضه داشت: يا رسول اللَّه! اجازه مى دهيد قبولى توبه ى او را من به او بشارت دهم، فرمودند:
آرى. ام سلمه سر از حجره بيرون كرد و قبولى توبه اش رابه او بشارت داد.
ابولبابه خدا را به اين نعمت سپاس گفت، چند نفر از مسلمانان آمدند تا او را از ستون باز كنند، ابولبابه مانع شد و گفت: به خدا سوگند نمى گذارم مرا باز كنيد مگر اينكه رسول خدا بيايد و مرا آزاد كند.
پيامبر آمدند و فرمودند: توبه ات قبول شد، اكنون به مانند وقتى هستى كه از مادر متولد شده اى، سپس ريسمان از گردنش باز كرد.
ابولبابه گفت: يا رسول اللَّه! اجازه مىدهى تمام اموالم را در راه خدا صدقه بدهم؟ فرمودند: نه، اجازهى دو سوم مال را گرفت، فرمودند: نه، اجازه ى پرداخت نصف مال را گرفت، فرمودند: نه، يك سوم آن را درخواست كرد، حضرت اجازه داد .