دزدى به خانه عارفي رفت و بسيار گشت، اما چيزى نيافت كه قابل دزدى باشد اما... خواست كه نا اميد بازگردد كه ناگهان عارف، او را صدا زد و گفت: اى جوان! سطل را بردار و از چاه، آب بكش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چيزى از راه رسيد، به تو بدهم؛ مباد ك… بیشتر »